سلام به دوستی :))
عصری لباس تن سلن هلن جونم پوشوندیم و بردیم پارک نزدیک خونه عمو ناصر. جالبه هست که هلو مامانش خونه عمو ناصر رو میشناسه و میخواست بره تو ، اما راضی اش کردیم و رفتیم پارک... اولش سینا نبود ، و با عسل جونم زودی دوست پیدا کرد تینا دختر آروم و ساکت که سلن همش به این به قول خودش نونو پفیلا تعارف میکرد و میخواست بزاره دهنش، یکی دیگه هم سارینا که موهای خوشگل فرفری و ناز داره .... بعدش هم که زن عمو و سینا اومدن و کلی باهاشون خوش گذروند. اینم از شکل گیری مناسبات اجتماعی سلن جونم که حتی وقتی از در میاد بیرون نمیدونم چه جاذبه ای داره که یک پیرمرد زودی واسش دست تکون میده و اونقدر تو جیباش میگرده تا یک شکلات بهش بده ( سلن ...